<>

عبد منیب


این وبلاگ به منظور خدمتی به اهل ایمان و عمل و در راستای نشر معارف بلند اسلام عزیز منتشر شده است. مطالب را با موضوعاتی که در پایین این صفحه مشخص شده آورده ام و قصدم این است که از انتشار مطالبی که خود فهم نکرده ام و همچنین مطالب سایر نویسندگان حتی الامکان خودداری کنم و در واقع به نوبه خود به تولید اثر بپردازم و در صورت نقل مطلب از جایی، مأخذ را ذکر کنم. لطفا مرا از نظرات خویش بهره مند سازید.

آخرین نظرات
  • ۱۵ فروردين ۰۲، ۲۱:۲۹ - احمد
    Ya Ali

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انقلاب اسلامی ایران» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

   درگذشت قاری مصری مشهور، راغب مصطفی غلوش را به همه مسلمانان تسلیت می گویم. بنا به گزارش رجانیوز  ایشان امروز در سن 77 سالگی از دنیا رفت.  حتی اگر اهل تلاوت قرآن هم نبوده باشیم اذان مشهور ایشان را که در ایران ضبط شده، بارها از شبکه های مختلف رادیویی و تلویزیونی شنیده ایم و به این اندازه ایشان به گردن همه ما حق دارد. علاوه بر اینکه تلاوتهای روح افزای این قاری، آشنای گوشهای اهل قرآن است. بعد از مرحوم عبد الباسط دومین قاری که توفیق آشنایی با او را داشتم استاد غلوش بود. گمان می کنم سوم دبستان بودم که وقتی در یک مجلس تلاوت کردم، صاحب مجلس از صدای بنده خوشش آمد و بعد از جلسه به من گفت: از کدام استاد تقلید می کنی، گفتم: هیچ کس، گفت: اگر در ابتدا از یک استاد تقلید کنی تلاوتت بهتر و فنی تر می شود و بعد نواری را به عنوان امانت به من داد که بعدا متوجه شدم چند تلاوت از استاد غلوش است. تلاوت ایشان برایم خیلی عجیب و هیجان بر انگیز بود و ضمنا تقلید از ایشان هم خیلی سخت بود و من هیچ وقت موفق به چنین کاری نشدم. 

اذان استاد غلوش


دریافت

یک تلاوت ماندگار از استاد غلوش

۱ نظر ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۳
عبد منیب

    به نام خدا

من چند دوست غیر ایرانی دارم که در برخی کلاس هایم در غیر دانشگاه با هم آشنا شده ایم. یکی از آنها اسماعیل زالی است. او اهل بورکینافاسو در غرب آفریقاست. به چند زبان صحبت می کند، زبان محلیشان موری است، زبان فرانسوی را در مدرسه آموخته است  تا زبان رسمی آنجا را بداند و زبان عربی را نیز چون دوست داشته و مسلمان و شیعه بوده آموخته است. در آنجا معلم مدرسه راهنمایی بوده است. بیشتر مردمش مسلمانند. سالها کشورش تحت استعمار فرانسه بوده و به همین خاطر وی معتقد است آنها کشورش را خراب کرده و مردمش را سالیان سال به بیگاری گرفته اند. او می گوید فضای کشور شما بسیار عالی است و در کشور ما مردم برای سیر کردن شکمشان فقط باید از صبح تا شب کار کنند و فرصتی برای آموزش ندارند. او در ایران در جامعه المصطفی کلام اسلامی میخواند و میخواهد پس از رفتن به کشورش معلم دبیرستان و همچنین مبلغ اسلام باشد.

    دوست دیگرم که در کلاس زبان با هم هستیم علی سیسی است. شیعه و اصالتا اهل گینه کوناکری یا گینه فرانسه و شهر گوئکدو است. کشور وی نیز سالیان سال مستعمره فرانسه بوده و به همین خاطر زبان رسمی آنها فرانسوی است. وی نیز در اصفهان کلام اسلامی میخواند. پیش از اینکه به ایران بیاید در یک شرکت تولید آسفالت کار میکرده است.


     چند دوست دیگرغیر ایرانی هم دارم که در اصفهان با آنها آشنا شده ام. آقایان عزادار و هلال هندی، آقای عدنان عراقی، آقای رحمانیار افغانی و آقای کی ژاپنی. شاید در آینده به مناسبتی آنها را معرفی کنم اما  آنچه سبب شد از این دو دوستم بنویسم متنی بود که یکی از دوستان خوبم در تهران برایم ارسال کرد.

۳ نظر ۲۸ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۳
عبد منیب


به نام خدا
چندی قبل صوتی تاریخی به دستم رسید که مربوط به مظفر الدین شاه قاجار است که به مناسبت سالروز تأسیس رادیو در ایران سخنرانی کوتاهی کرده و در واقع از دست اندر کاران رادیو تشکر و قدردانی کرده است. در قسمتی از این سخنرانی می گوید: «ان شاء الله که عوض آن را خدا و هم سایه خدا که خودمان باشیم به شما خواهم داد.» خنده دار بودن این کلام برای ما به یک کنار، جالب است که شاهان ایرانی خود را سایه خدا می دانسته اند. این امر آن طور که من می دانم در میان سلسله قاجار به شدت رواج داشته و تحت نام مذهب سال ها بر مردم حکومت کرده و سرزمین، مال و جان مردم را ملک شخصی خویش می دانسته اند. تا آنجا که می دانم این نگرش نسبت به جامعه و حکومت نه تنها در شاهان ایرانی بلکه از زمان حاکم شدن رسمی معاویه پس از صلح امام حسن مجتبی(ع) در سال 41 هجری حاکم شد یعنی از زمانی که حکومت از خاندان اهل بیت(ع)، این خاندان پربرکت و هادیان الهی، غصب شد و بازیچه دست نامردان روزگار قرار گرفت. این روند در دوره حکومت عباسیان نیز ادامه یافت تا آنجا که وقتی هلاکوخان با حمله خویش این سلسله را در سال 656 هجری به پایان برد از کشتن خلیفه عباسی خودداری کرد و در واقع ترسید با کشتن سایه خدا بلایی سرش بیاید و دست به دامان خواجه نصیر الدین طوسی شد و خواجه نصیر الدین با ترفندی وی را به درک واصل کرد. وی گفت که خلیفه عباسی را در نمد بپیچند و نمدمالها آرام آرام وی را بین نمد بمالند و هرازگاهی به آسمان نگاه کنند تا اگر آثار عذاب پیدا شد دست نگه دارند و هلاکوخان پذیرفت و چنین کردند و جان خلیفه بیچاره عباسی درآمد و اتفاقی نیفتاد.

۲ نظر ۲۱ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۱
عبد منیب

به نام خدا

عشق به انقلاب اسلامی و امام و ارزشها باید از کودکی تو وجود آدم باشه. سوم دبستان که بودم معلمی داشتیم به اسم آقای پناهی. اون زمان تو مدرسه ی شهید سرائیان درس میخوندم. الآن تبدیل شده به مدرسه حاج نمیدونم چی چی. مدرسه شیک تر شده اما فکر نمیکنم با صفاتر از اون روز باشه. یادمه دهه فجر که می شد تموم مدرسه را آذین می بستند. هر روز سر صف یک نمایش یا سرود یا برنامه اهدای جوایز یا ... داشتیم. خلاصه مدرسه می شد سراسر شادی. من هم صدای خوبی داشتم و تو گروه سرود بودم. یادمه سرود "بهمن خونین جاویدان" را حفظ بودم و چند بار این سرود را سر صف اجرا کردیم. یکبار هم به صورت تکی خوندم. معلم ما هم مسئول این کارها بود. کلاس ما دهه فجر که می شد به کلی می شد خاطرات انقلاب و قصص انبیاء و خوندن سرود و روزنامه دیواری درست کردن و ... . بچه ها هم خیلی خوششون میومد. حتی وقتی ایشون از مدرسه رفت چند تا از بچه ها هم همراه ایشون به مدرسه محل تدریس ایشون رفتند و چهارم ابتدایی را تو کلاس ایشون بودند. آقای پناهی با بقیه معلم ها فرق داشت. فقط به درس دادن کتابها  اکتفا نمی کرد و در طول سال هم از گفتن قصص انبیاء و خوندن احادیث ائمه و آیات قرآن دریغ نمی کرد. البته برخی از والدین و شاید برخی از معلم ها اعتراض داشتند. یادمه من که معدلم بیست بود شده بود هجده. بابام به معلم دوم دبستانم یعنی خانم رستم خانی گفته بود. ایشون یک بار مرا در راهرو دید و کلی توبیخم کرد و گفت: من با آقای پناهی هم صحبت کرده ام. نمیشه که هی سرود بخونه و قصه بگه و ... . اون سال گذشت اما شور و هیجانی که ایشون تو وجود من درست کرده اند تا الآن تو خون منه. الآن هر وقت سرودهای انقلابی خونده میشه تو وجودم احساس شور و شعف می کنم. از همون سوم دبستان با مسجد آشنا شدم و امروز هر چی دارم از مسجده. آشناییم با قرآن به طور جدی هم از همون موقع است. ایشون ما را به خوندن قرآن تشویق می کرد. البته ادا در نمیاورد. واقعا اعتقادش بود. برای همین تو وجود ما اثر میذاشت. من از بس جزء سی قرآن را خونده بودم از حفظ بودم. از همون موقع شنا کردن را یاد گرفتم. یعنی با بچه های مسجد می رفتیم استخر و از اونا یاد گرفتم. با نرمش صبحگاهی و ورزش تکواندو و دفاع شخصی از همون موقع آشنا شدم. از همون موقع موسیقی حرام گوش نمی دادم. احساس می کردم موسیقی حرام روحم را می خورد. حتی میومدم تو خونه و داستانهایی که ایشون برامون نقل می کرد را بازگو می کردم. و خانواده را هم تحت تأثیر قرار داده بودم. خانواده ما خیلی معمولی بودند. پدرم بنا بود و سواد خوندن و نوشتن هم نداشت اما اهل رزق حلال بود. مادرم هم خانه دار بود و تازه در نهضت سواد آموزی پنجم دبستان را گذرانده بود اما تا یادمه قرآن و مفاتیح جلوش باز بوده. تو خونه ما حساسیتی رو موسیقی و مسجد رفتن و کتاب خوندن نبود و از این نظر آزاد آزاد بود. حتی یادمه وقتی داداش بزرگترم که اول دبیرستان بود و گفت میخوام دیگه درس نخونم و برم سراغ کار، خیلی کسی مقاومت نکرد. با سواد خونه  خواهر بزرگترم بود که چهارم دبیرستان بود و من پزش را می دادم و یادمه به دوستم می گفتم: خواهر تو چندمه؟ خواهر من کلاس دورازدهمه. اما این محیط آزاد را من با چیزهایی که یاد گرفته بودم تحت تأثیر قرار دادم و دیگه کسی به قول ما نوار ترانه گوش نمی داد و این ها برکت معلمی بود که براش زندگی کردن و زندگی دادن مهم بود نه فقط درس خوندن و درس دادن. الآن در آغاز دهه فجر 1392 با همه وجودم به همه کسانی که عاشق امام و انقلاب و ارزشها هستند می گم: دهه فجر مبارک.

۴ نظر ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۴۰
عبد منیب